نتایج جستجو برای عبارت :

حالا برعکس

دفترچه راهنمای بچه ام رو تا حالا نخونده بودم 
ضبط ماشین رو که بگردم هِ....چ! 
حالا یه مقدار خوندمش 
فکر کنم اولین فرصتی که پیدا کنم باید ببرمش نگاهش بندازن 
 
دارم سعی می کنم اجازه ندم علیرضا بیاد 
البته که وقتی می نویسم برعکس میشه 
ولی خوب بذار حداقل بنویسم که به سرم زد 
 
 
خسی در میقات یک قرن بود از یک ردیف بالای کتابخونه گذاشته بودم تو ردیف شخصی خودم 
برداشتمش گرچه هنوز شروع نکردمش 
 
دو چیز رو هرگزززز نمیخوام امتحان کنم
یکیش خورش اسفناج با مرغ مامانم
یکی هم کیکای بینگو
×حالا الان یاد یه ماجرا افتادم بذارید لااقل این یکیو بگم رو دلم نمونه
یه مدتیه ما با سرعت نتمون مشکل داریم ایضا با قطعی های زیادش(ینی ماهی200-300گیگ میخریم کوفتمون میشه)
بعد حالا یه مدته ما پدر این شرکت رو دراوردیم(البته که باید خدمات درست بدن هم اینکه ما مشتری چندسالشونیم هم اینکه هیچ وقت مودممون خالی نبوده!!![این تیکه رو برعکس بخون])
حالا یکی از راهکاراشون خ
کاربران گرامی اکنون شنونده آهنگ عاشقانه و شنیدنی از خواننده با احساس شهاب مظفری بنام برعکس از وب آهنگ باشید
♯ ترانه: مهرزاد امیرخانی | موزیک: معین طیبی | تنظیم: علی وانیار ♯
Download New Music By : Shahab Mozaffari Called Barax With Text And Direct Links In ◇ webahang.ir
برای دانلود بروی لینک زیر کلیک نمایید
دانلود آهنگ برعکس از شهاب مظفری
یکی از آپشن هایی که دارم در زمینه پیشنهاد فیلمه . نشده فیلمی پیشنهاد کنم و طرف «بدش بیاد» .
با اینکه فقط وقت سرخاروندن دارم و به فیلم دیدن نمیرسم ولی میخوام برای رهایی از درد عضلات هم که شده یه فیلم ببینم .
یه فیلم پیشنهاد بدین 
پروژه برعکس کننده کلمات ! 
در این تمرین ابتدا با تابع input از کاربر یک رشته گرفته ایم و در word ریخته ایم. سپس با تابع len طول آن رشته را در یک متغیر به اسم i ذخیره کرده ایم. و سپس متغیر rev را برای رشته برعکس شده ساخته ایم.
در حلقه while شرط گذاشته ایم که تا وقتی که i صفر نشده، محتویات متغیر rev را با [i-1] رشته مان یعنی word جمع کن و بعد یکی از i کم کن.
همانطور که میدانید کامپیوتر ها از صفر میشمرند یعنی مثلا اگر طول word ما 3 بود بدین صورت است :
حرف اول : 0
حرف دوم: 1
حرف
دیروز خیلی بی حوصله بودم طبق معمول و باز به بچه فکر می کردم.
اخرش به این نتیجه رسیدم که بچه می خوام.
امروز ولی کاملا برعکس، گفتم نه نمی خوام.
حالا نیس فعلا خیلی به خواستن نخواستن من مربوطه
هاهاها
چه جکی شدم من
آخه خدایی هر ننه قمری دور من بوده حاملس ینی همین کمه که یه مجردی هم بیاد بهم بگه منم حاملم ینی یه جوریه تمام جهان حاملن فقط من نیستم. واقعا
دانلود موزیک ویدیو عروسی از نریمان
دانلود اهنگ حالا حالا دستا بره بالا مونا
آهنگ حالا حالا حالا همه دستا به بالا اپارات
آهنگ حالا حالا همه دستا به بالا آپارات


اهنگ حالا حالا حالا حالا همه دستا ب بالا

متن آهنگ حالا حالا همه دستا به بالا

کلیپ آهنگ حالا حالا حالا همه دستا به بالا

اهنگ بندری حالا حالا
یکی از پسرامون که اصلا هم آدم درست و حسابی ای نیست
با ه دعواش شد
و بعده دعواشون من هم چنان سلام علیکم رو باهاش داشتم و گفتم دو نفر دیگه باهم بحث شون شده به من چه خب(کاری که به نظرم کاملا عاقلانست و حتی اگه برعکس می بود خود ه هم انجامش می داد) 
ییهو نمیدونم سره چی به پسره فشار اومد ورداشت من و بقیه دوستای صمیمی ه رو بلاک آنبلاک کرد که دیگه هم دیگه رو فالو نداشته باشیم
تا اینجاش که به پرز های معده ی سگ شوهر خاله م
اما مشکل اینجاست که امشب تولد اون پس
وای الان رفتم کمی مطالب قدیمی تر که موقع کاردانی نوشته بودم رو خوندم. چقدر خوب بود که با کلی جزییات نوشته بودم همه چیو؛ برعکس الان که همش خلاصه و شاید گاهی از سر رفع تکلیف مینویسم( مشخصه دلم نمیاد اینو بگم!) . خلاصه که کاش الانم واسه هر روز هر روز بنویسم. حالا با جزییاتم نشد یه چیزی بنویسم و گاهی با جزییات تر بنویسم. 
دلم تنگ شد واسه اون روزا راستی!
یا غفار الذنوب
چهارشنبه
20 آذر 1398
امروز بالاخره بعد از 3 روز درخانه ماندن بخاطر بیماری رفتم دانشگاه.
معمولا وقتی میخوان بعد از یک دوره استراحت کار رو شروع کنن میان برنامه میریزن که کم کم فشار رو زیاد کنن که آدم کم نیاره ولی برای من شرایط کاملا برعکس بود.
تو رشته ما واحدای عملیمون رو اینجوری میگذرونیم که اول ترم از طرف بخش یه Requierment اعلام میشه که یعنی شما باید تا آخر وقتی که تو این بخشید یه سری کارا رو انجام بدید و بعد واحدتون پاس میشه تازه اگر در
[این یک متن علمی نیست! =))) ]
مغز 12 زوج عصب داره که حس و حرکت اجزای سر رو تامین می‌کنن. مثلا بویایی، شنوایی، لامسه، چشایی، حس عمومی، عضله های جونده و غیره. زوج 8 عصب وستیبولوکوکلئاره. که یه بخشیش برای شنوایی‌ه و یه بخشیش برای تعادل.
یه سری تست وجود داره که صحت هر کدوم از این زوج اعصاب رو بررسی کنیم. یکی از تست هایی که بخش تعادلی زوج 8 رو بررسی می‌کنه اسمش تست کالریک‌ه. این شکلیه که مریض رو میخوابونی، زاویه‌ی 30 درجه میدی به سرش بعد تو گوشش چند قطره
بروتورومیذارم تو این قلبمیسپارم به این رودمیسپارم به این رودببینببینمن از عشق تو ساختمیه زره با کلاه خودیه زره با کلاه خوددلم برات تنگ شده لعنتی، بلاکت کردم روزی که شبش یلدا بود چون نمیخواستم یه دقیقه بیشتر ادامه پیدا کنه این حال نامعلوم، داشتیم خرابش میکردیم هردومون، گند زده بودیم به این رابطه که اسمش مثلا دوستی بودو تو اخ از تواخ از تو عزیزمحسامو له کردی ندیدیدور شدیخندیدیگم شدیالان که من به تو فکر میکنم تو به سعید و بردیا و دوست دخترت
چندته قید ؤ اوشانی کاربردان گیلکی دل که اوشانی بعضی‌شان تقریبا یته مفهوم دأرن:
✔️ کیندیم✔️ پساپسا✔️ پساکینا✔️ پوشتاکینا✔️ وراکینا✔️ وراورا
مثال جومله دل: مازیار خوشته پیرهنء کیندیم داکورده.(ف: مازیار پیرهنشؤ برعکس پوشیده.)
مازیارِ کارؤن همه پساپسا ایسه.(ف: کارهای مازیار همه برعکسه.)
پساپسا را نؤشو کنی.(ف: عقبکی راه نرؤ می‌افتی.)
ظرفشانء پساکینا سفره سر بنی.(ف: ظرفها رؤ برعکس رو سفره بذار.)
وی قیافهٰ‌ء نیدم، پوشتاکینا هسابا.(ف: چهرش
برعکس مهم ترین هدف پارسال عیدم که عدم ازدواج و تمرکز بر رشد شخصی و از این جور خزعبلات باکلاس بود که بحمدالله حاصل شد، امروز  بهش گفتم: اگر امسال ازدواج نکنم، در پایان سال اسمم رو میذارم چقندر!! 
و از حالا باید فراخوان بزنم و بگردم دنبال کیس موردنظر چون با سلام و صلوات کیسی نمیاد دنبال آدم و اگر بیاد هم کیس غیرموردنظر خواهد بود... فلانی نذری درست کرده بود واسه پدر خدابیامرزش با این خواسته که امسال دیگه دخترش عروس بشه...من به این حرکت اعتراض داشت
برعکس مهم ترین هدف پارسال عیدم که عدم ازدواج و تمرکز بر رشد شخصی و از این جور خزعبلات باکلاس بود که بحمدالله حاصل شد، امروز  بهش گفتم: اگر امسال ازدواج نکنم، در پایان سال اسمم رو میذارم چقندر!! 
و از حالا باید فراخوان بزنم و بگردم دنبال کیس موردنظر چون با سلام و صلوات کیسی نمیاد دنبال آدم و اگر بیاد هم کیس غیرموردنظر خواهد بود... فلانی نذری درست کرده بود واسه پدر خدابیامرزش با این خواسته که امسال دیگه دخترش عروس بشه...من به این حرکت اعتراض داشت
تو این دو سه روز یه چیزایی فهمیدم که الان دارم با خودم فکر میکنم که مگه میشه اتفاقی باشه؟
سه نفری ک میشناختم و هرروز باهاشون چشم تو چشم میشدم فهمیدم فرزند شهید هستن! یکیشون که خیلی نزدیک بود و باهاش زیاد پیش اومده بود حرف بزنم...
حالا همش دارم با خودم فکر میکنم کی چه حرفایی زدم؟
شده ک از بابام براشون تعریف کنم؟
آخه دخترا یه جور دیگه بابایی هستن...
دو شبه که روی تخت برعکس میخوابم
هرکار میکنم نمیتونم عادی باشم
دوباره از خودم خسته شدم
از بی ارادگیم
تو این دو سه روز یه چیزایی فهمیدم که الان دارم با خودم فکر میکنم که مگه میشه اتفاقی باشه؟
سه نفری ک میشناختم و هرروز باهاشون چشم تو چشم میشدم فهمیدم فرزند شهید هستن! یکیشون که خیلی نزدیک بود و باهاش زیاد پیش اومده بود حرف بزنم...
حالا همش دارم با خودم فکر میکنم کی چه حرفایی زدم؟
شده ک از بابام براشون تعریف کنم؟
آخه دخترا یه جور دیگه بابایی هستن...
دو شبه که روی تخت برعکس میخوابم
هرکار میکنم نمیتونم عادی باشم
دوباره از خودم خسته شدم
از بی ارادگیم
حالا که سالهای پایانی دهه سوم زندگی‌ام را می‌گذرانم، باز می‌گردم و به گذشته می‌نگرم و از خود می‌پرسم در این سه دهه، حسرت چه چیزهایی را دارم؟ در واقع سؤال اصلی برعکس است. پرسش از این است که از چه چیز بیش از همه لذت برده‌ام؟ امّا این سؤال ممکن است گمراه‌کننده باشد از آن جهت که بسیاری از لذایذ دم‌دستی را متبادر می‌کند. امّا وقتی از خودم می‌پرسم چه کاری بود که می‌توانستم انجام دهم و ندادم و حسرت کدام یک بر دلم مانده است، دقیق و سر راست می‌ر
چه حسی داری بعد از چند ماه چت کردن تو اینستا بفهمی طرف پسر بود نه دختر
اخه چرا دوره زمان برعکس شده ؟! دخترا عکس پسرا میزارن روی پرفایل پسرا عکس دختر ؟! 
حالا اینا کار ندارم قصد توهین به پسرا ندارم ولی آیا میشه پسر سریال کره ای ببین ؟ ( بله پدر من عاشق دونگ یی و جومونگ ) اینم به درک مگه میشه پسر عاشق دختر کره ای بشه ؟( جز جناب بی نام )  و از همه مهم تر  مگه میشه پسر  ادمین فن دختر به نام مین یانگ بشه؟! 
اخه چرا ؟!
قیافه فعلی من 
جدیدا به جایی که از طرف
رباتی که خودش بازی کنه و پولتون رو به طور قابل قبول افزایش بده وجود نداره90% ربات ها بعد یک ساعت یا یک روز پولتون رو صفر میکنند10% باقیمونده هم ممکنه یه روز یا یه ساعت های خاصی درجا بزنند و یا سود هم داشته باشند ولی روز بعد برعکس ضرر بدنکد چند ربات رو بررسی کردم بیشترشون از یک کد شروع شدن و با تغییر به نسخه های مختلف رسیدند و جالب اینه که همراه کمتر از 5 کیلو کد مفید 5 مگ کد الکی زدن و یا فایل فولدر بیخود کپی کردن که خریدا فکر کنه چی خریده یا کسی فکر
حوزه علمیه مشکات رفته بودیم دوره دو روزه.
کلاسمون تموم شد و استاد اومد ایستاد نمازجماعت.
بین دو نماز، پا شد یه نکته گفت دل منو برد!
 
یک نکته از کتاب آداب الصلاه امام خمینی (ره).
گفت امام می فرمایند که برا کنترل حواست در نماز، وقتی داری ذکر نماز یا حمد و سوره رو میخونی، اون رو برای قلبت بخون. یعنی توجه کن که زبانت داره به قلبت یه چیز رو میگه. براش بازگو می کنه.
بعد از چند وقت می بینی که برعکس میشه این قضیه. یعنی اذکار نماز از قلبت بر زبانت جاری میشه.
یک عالمه که چه عرض کنم، خیلی عالمه حرف زدیم. تا حالا نشده بود اینطوری با داداشم، برادرم، مهندس منزل، حرف بزنم. کوتاه‌تر از اینا بوده و به ندرت و نه اصلا نصف این بار عمیق. نه داغ می‌کرد، نه بحث رو ول می‌کرد، نه بی‌تفاوت بود، اتفاقا خوب هم پیگیر بود. دقیقا برعکس همیشه. کلا کسی رو داخل آدم حساب نمی‌کنه که بخواد باهاش بحث کنه. منم که از همون اول یه دایره‌ی قرمز دورم بود، با هرکی بحث می‌کرد با من نمی‌کرد، می‌گفت غیرمنطقی حرف می‌زنی. ولی حس می‌ک
این روزهای شده تکرار هر روز ...چه خبر شده تو این شهر؟...چرا همه یهو یادشون افتاده یه خانم دکتر تمام وقتی هست که میتونه کیس خوبی برای ازدواج باشه؟...رسم سردرد و تهوع بعد از هر درخواست دیگه داره برام عادی میشه...هر بار باید قبل یا بعدش بالا بیارم...مسخره است...دارم از سردرد میمیرم...قرار بود یه تابستون اروم و پر از شیطونی و جوونی رو بگذرونم تا شروع کلاسا و حالا دقیقا برعکس شده...هر روز یه استرس جدید و سر درد های بدتر...و من هنوز هم هیچ دلیلی برای ازدواج ن
مجردی آزادی داره، تاهل محدودیت داره، مجردی کم خرج تره‌، تاهل پر خرج تره، مجردی مسئولیت کمتره، تاهل بیشتر.
مجردی حس خواهان بودن داری، مثلا اگه پسر جذابی باشی هر سری چشم یه دختر رو میگیری یا برعکس !!! ، اما تو تاهل تا متوجه بشن متاهلی ازت فاصله میگیرن، خیلی لذت داره هر جا میری بگن داماد آیندم یا عروس گلم !.
مجردی آرامش بیشتری داره، خصوصا اگه بشه از خانواده جدا شد و مستقل زندگی کرد، تجرد یعنی وقتی ۵۰ سالته شبیه ۴۰ ساله هایی، تاهل یعنی وقتی ۳۰ سا
سلام
یه سوال واسم پیش اومده جوابش هم حیاتیه. خواهش میکنم آقایون به دقت جواب بدن. چون خودشون بهتر میدونن چی تو دل مردونه شون میگذره. خانم ها هم به دقت جواب بدن. ببینید دخترهای اطراف تون یا احیانا خودتون چیکار کردید که این اتفاق افتاده باشه. حالا موضوع چیه؟
واقعیتش میخوام بدونم دخترهایی که پسری اون قدر عاشق شون میشه که حاضر میشه از شهر و دیار خودش و خانواده و ایل و تبارش کنده بشه و بره شهر دختره، اینا چیکار میکنن خداوکیلی؟
چی باعث میشه پسره اونق
١- قانون اعتقادات به هر چیز که اعتقاد داشته باشید چه درست چه نادرست، بر قسمت نیمه‌ هوشیار ذهن تأثیر می‌گذارد و با دقتی حیرت آور به عینیت در می‌آید. هر امر باید ابتدا در قالب اعتقاد درآید تا به آن عمل شود.
۲- قانون انتظاراتهر آنچه که انتظارش را می‌کشید به سرتان می‌آید. مثلاً اگر انتظار یک زندگی خوب و موفق را می‌کشید، همان را خواهید داشت و برعکس. پس اگر هر عملی که انجام دهید از آن انتظار مثبت داشته باشید، نتیجه مثبت خواهید گرفت. حتماً تأثیر ا
دیشب در حال دعای جوشن خوندن بودم که دیدم یه آقایی روبروی ما داره نماز میخونه ولی ۹۰ درجه انحراف قبله داره!
به خانمی که کنارش بود علامت دادم که قبله از این طرفه.
قبله‌نمای موبایلشونو باز کردن گفتن نه همین درسته! گفتم از من بشنو من مطمئنم  قبله این طرفیه که من میگم!
بعد خودم قبله‌نما رو آوردم و دیدم بنده خدا درست میگه قبله‌نمای بادصبا داره قبله رو از اون سمت نشون میده! :/
گفتم این اشتباهه. حالا حرف منو قبول نمیکنی نکن ولی جهت قبرشهید رو ببین! قبل
نوه های پدرم به جز پسرم :)))) از قبل دوماهگی شروع میکردن به تلاش برای غلت زدن 
اما پسر من دو ماه و سه ماهش حتی تموم شد اما هیچ تلاشی نمیکرد!
من گاهی خودم به پهلو میخوابوندمش اما باز فایده ای نداشت 
تا این که چند روز پیش روی یه متکا بزرگ گذاشته بودمش و به کمک متکا برعکس شد D: و ما خیلی ذوق زده شدیم ازاین پیشرفت یهویی 
امروزم که یهو به سرش زد تلاش کنه و غلت بزنه، اخه یه هفته دیگه باید واکسن بزنه و باید یجوری اذیت بشه دیگه :/ 
یعنی امروز ولش میکردی برعکس
بزرگترین لذت توی دنیا 
انجام دادن کاریه که دیگران بهت میگن که «نمی تونی»
ولی وقتی که بری اون کارو انجام بدی احساس میکنی به اون کار قالب شدی و
  روشونو کم کردی 
یه حس فوق العاده بهت دست میده 
که غیر قابل وصفه....
من شخصیتم جوریه که اگه بخوام کاری بکنم  کسی بهم بگه که تو نمی تونی و فلانه و بهمانه برعکس اون حرفاش انگیزم برای انجام دادن اون کار بیشتر میشه
البته برای انجام کارای مثبت و....
حالا دقیقا میخوام کاری بکنم که بقیه میگن که توان انجامشو ندارم
بزرگترین لذت توی دنیا 
انجام دادن کاریه که دیگران بهت میگن که «نمی تونی»
ولی وقتی که بری اون کارو انجام بدی احساس میکنی به اون کار قالب شدی و
  روشونو کم کردی 
یه حس فوق العاده بهت دست میده 
که غیر قابل وصفه....
من شخصیتم جوریه که اگه بخوام کاری بکنم  کسی بهم بگه که تو نمی تونی و فلانه و بهمانه برعکس اون حرفاش انگیزم برای انجام دادن اون کار بیشتر میشه
البته برای انجام کارای مثبت و....
حالا دقیقا میخوام کاری بکنم که بقیه میگن که توان انجامشو ندارم
خبر جدید و بد اینکه سه تا عطر فروشی رفته ام. نتیجه ان شد که عطر من اصلا very sexy نبوده! ساختنی بوده و احتمالا ترکیب سه عطر دیگر!! حاجی برگام! عطر خوشبوی عزیزم! از کجا پیدات کنم حالا؟
پ.ن۱:بالاخره شلوار مشکی خریدم. 
پ.ن۲:نیمی از وسایلم را به اتاق جدید انتقال دادم. باشد که رستگار. 
پ.ن۳:از مرکز مشاوره دانشگاه تماس گرفتند. طی طرحی که دارند دوباره همه دانشجویان را ویزیت میکنند (البته به من اینطور گفته شده) فردا ساعت سه و نیم باید بروم برای مشاوره. برعک
این روزها چیکار میکنم؟
برای یه سایت ورد پرسی مطلب میذارم. انگیزه م از شروعش چی بود؟ که بفهمم سئو یعنی چی.
مبلغش خیلی کمه. یعنی خیلی خیلی کم. اما بیشتر برای برطرف کردن کنجکاوی رفتم ببینم چجوریه، و خب؛ الان دیگه میدونم سئو یعنی چی و چجوری باید انجامش داد!
 
دیگه چیکار میکنم؟
برای پیج غذام محتوا درست می کنم! کاری که خیلی وقت بود دلم می خواست انجام بدم. فکر میکنم بعد از سال ها کار نکردن با فتوشاپ، چیزای بدی هم از آب درنیومده باشن..
 
دیگه؟
دارم فکر می
هک اینستا با ترموکس

apt update
apt upgrade
بعد بزنید
pkg install python
pkg install git
pip install requests
حالا باید بزنید
git clone https://github.com/Slayeri4/instahack
حالا دستور زیر رو بزنید
cd instahack
حالا باید ران کنید
python hackinsta.py

و حالا یوزر طرف رو بزنید بعد اینتر و بعد n بزنیدو باز اینتر و حالا 0 یا 1 بزنیدو اینتر بزنید تا شروع کنه به کرک

Cr: Amir_Killer

Channel: The_Amir_Killer
تا حالا شده تو یه موقعیتی گیر کنی و یه مشکلی برات پیش بیاد که بمونی توش که حالا باید چیکار کنی!
نه کسی هست بهت کمک کنه و نه میتونی از کسی بگیری
و یهو این وسط یه راه حلی به ذهنت میرسه و حلش میکنی!!!
بگذریم از ذوق و شوق بعدش که آخ جون چه خودم تنهایی حلش کردم!! ولی عایا شده تا حالا؟؟
شده؟
هر چند کوچیک در حد حل مسئله ریاضی!
اگر شده ممنون میشم اینجا شرح بدی بعدا میگم چرا :)
وای الان رفتم کمی مطالب قدیمی تر که موقع کاردانی نوشته بودم رو خوندم. چقدر خوب بود که با کلی جزییات نوشته بودم همه چیو؛ برعکس الان که همش خلاصه و شاید گاهی از سر رفع تکلیف مینویسم( مشخصه دلم نمیاد اینو بگم!) . خلاصه که کاش الانم واسه هر روز هر روز بنویسم. حالا با جزییاتم نشد یه چیزی بنویسم و گاهی با جزییات تر بنویسم. 
دلم تنگ شد واسه اون روزا راستی!
 
بعدا نوشت: با خوندن اون مطالب یه چیزی خیلی برام تداعی شد. اینکه خیلی تنها رانندگی میکردم هرچند فق
من اینجا منتظر نشستم. نمی دونم تا کی باید منتظر بشینم، یا اصلا هیچوقت اتمامی هست یا نه. این غم برای من هنوز تازه ست. احساسم شبیه پسربچه ایه ک تو شهر بازی دست پدرش رو ول کرده و با همه جهان تنها مونده. اون دنیای رنگارنگ و چراغای پر رنگ و حس شادش حالا کاملا برعکس شده. رنگ ها به طرز تب آلودی غلیظ شدن و صداها زیادی بلندن، انگار سایه ی مردم و تمام اون وسایل بازی روی صورتش افتاده باشه و دنیا به سمتش خم شده تا بگیرتش، تا برای همشه گم شده بمونه. حالا انگار،
می گذرد آذر، به دنبالش زمستان ها و هاله سردی ک پیشتر از گذشته بر ما باقی مانده است. طولانی ترین شب سال را مناسبتی نیست و روز هایی ک کم طلوع شده اند. زمستانی ک می آید را شاید این دفعه نامی نباشد و منی ک این بار کم تر از همیشه ام توی آرشیو این بلاگ پیدا شده ام. سکوت، از برای دلیلی نیست و همچون خودت تنها نمی دانم ک کجا ایستاده ام. نیکوتین دست و پایم را تکان نمی دهد، یا ک ترس هایِ قدیمی ـم، و حتا کابوس هایی ک این شب ها زیاد مهمانِ خواب هایم شده است. همه چ
وبلاگم شده مثل اون خونه‌های قدیمی منم شدم مثل اون پیرزنی که دم در میشینه هرکی رد میشه یه سلام علیکی باهاش میکنه و حالشو میپرسه =)
حالا بگید ببینم خوبید آیا؟! =)
خوشید آیا؟! =)
سلامتم که الحمدالله هستید دیگه؟!
چه میکنید با قرنطینه؟
چیکارا میکنید با زندگی؟!
میگذره؟!
گذشتن که مهم نیست اول و آخر میگذره =)
مهم چجوری گذشتن خالی هم نیست
مهم اینه که بدونید اونجوری که دوست دارید میگذره =)
آقا حقیقتشو بخواید دلم براتون تنگ شده =(
خیلی تنگ
بیشتر از اونچیزی که
در مواجهه با یه آدم جدید، می‌گردم دنبال یه ویژگی یا علاقه‌ی مشترک، رو همون تمرکز می‌کنم و باهاش ارتباط برقرار می‌کنم. برا همینه که معمولا هر کدوم از دوستام با یه سری از ابعاد شخصیتم کاملا ناآشناست، برای همینه که خیلی اوقات مرموز به نظر میام و برای همینه که معمولا آدم‌ها رو خیلی زود می‌شناسم و اصولا اون قدر اطلاعات راجع بهشون دارم که اگه یه وقت بروز دادم، دهن دوستام باز بمونه از تعجب.
یکی میشه دوستی که زمین تا آسمون با من فرق داره، ولی داس
شما می دونید که معادله یک خط در فضا به شکل y=ax+b هستش و  نمایش دیگر و کاربردی اون هم به شکل (y-y1=m(x-x1  هستش، حالا در اینجا ما فقط یک خط در دو بعد داریم، با این حساب ب داشتن شیب یا همان m  و یک نقطه (x1,y1) ما قادر خواهیم بود که با گرفتن مقدار مختصه x مقدار تابع را به ازای آن مختصه بدست بیاوریم. یا برعکس با داشتن مقدار y شما می‌توانید مقدار x  نقطه را به ازای آن بدست بیاوید . در زیز کد متلب این عمل را می آوریم.

%% clear commands
delete(allchild(0));% delete all figures and graphical objects
clear;%
 در این رادیو قصد دارم صوت های زیبا و به درد بخور
و کمک کننده به مردم و بلاگری ها را بگذارم تا با شنیدن
آن ها بتوانند زندگیشون رو بهتر کنند.
با شنیدن صوت ها و عمل به آن ها، می تونید بهترین زندگی
و طرز فکر را داشته باشید.
و با شنیدن هر صوت، روحیتون تازه می شه.
اولین صوت: طرز فکر و تلسکوپ برعکس
مدرس و گوینده: آقای محمدپیام بهرام پور
مرجع: سایت بیشترازیک نفر، نیلوفر مرداب
صوت:






دانلود کنید.
# با تعریف این پست و صوت پیش دوس
تا حالا به تفاوت مارمولکای سفید با سبز دقت کردید؟
مارمولکای سفید از مارمولکای سبز قشنگترن اما خیلی کند تر از مارمولکای سبزن و همینطور به نسبت خیلی احمق ترن 
پریروز صبح دیدم یه مارمولک سفید روی کتونیم نشسته رفتم نزدیکتر یکم ناز و نوزش دادم بعد گفتم پیشته اما نرفت گفتم پیشته پیشته اما بازم نرفت به خیال خودش با رنگ سفیدش رو کتونی مشکی من تونسته استتار کنه :| 
دیگه اومدم با دستم پیشته بدمش که احمق اعظم یکاره رفت توی کتونی :| 
حالا هر چی کتونی رو ب
گزینه 2 رو ترکوووووندمممم
سری پیش شدم 5800 و این سری 7024
سری پیش درصدام همه پایین.. 
شیمی 13 => شدم 73
فیزیک 25 => همون 25 :|
ریاضیات (ریاضی و هندسه) 53 => شدم 65
ادبیات 58 => شدم 73
زبان 82 => شدم 73 /: 
عربی 73 => شدم 56 /:
دینی 29 => شدم 47
بعد فرقی که کرد این بود که سری پیش تراز عمومیم بالا بود و اختصاصی پایین
این سری کاملا برعکس!
و اینکه تو جفت آزمون هام ، ادبیات بهترین ترازم بوده!
و فیزیک این سری بدترین!
رتبه م هم توی کلاس از 25 نفر ، سری پیش 21 و این سری 5 کلاس شدم :))
انسان «معتقد» و نه «اندیشمند»، مدام فراموش می کند که همواره در معرض درنده ترین دشمن خود یعنی «شک»، قرار دارد.
زیرا در جایی که «اعتقاد» حاکم است، شک همیشه در کمین است.
برعکس، برای انسانی که می اندیشد، شک حضوری خوشایند است؛ زیرا برای وی گامی با ارزش به سوی شناختی بهتراست.
تنهایی از آن نیست که آدم کسانی را در اطراف نداشته باشد از این است که آدم نتواند چیزهایی را منتقل کند که مهم می‌پندارد.
از این است که آدم صاحب عقایدی باشد که برای دیگران پذیرفت
ینییییییی یه مشت احمق دورم جمع شدن
ما غلط غلوطای جزوهاشونو میخونیم هیچی نیست اون وقت سر یه چیز مسخره بحث راه میندازن
تو بحث رادیو گرافی اینجوریه که اگه جسمی که ازش عکس میگیریم دانستیه بالایی داشته باشه اشعه توسطش جذب میشه و به فیلم نمیرسه و اون منطقه روی عکس سفید دیده میشه(حالا کم میرسه یا نمیرسه)(نمونش یه دندون ترمیمی با ماده فلزی[امالگام]رو درنظربگیرید اصلا پاشید برید یه رادیوگرافی از دندوناتون پیدا کنید نگاه کنید)برعکس جایی از فیلم که ا
پیش از این فکر می کردم که از همه ی چیزهای یادآور رفتنت متنفر خواهم شد. از سالی که در آن می روی. از روزش. حتی از قرآنی که لابد پس از رفتنت پخش می شود... واقعا نگران بودم. از اینکه از سوره ی یاسین و الرحمن و حشر و واقعه و مومنون که همه شان یادآور تو بودند بدم بیاید.. پیش از این خیلی فکرها می کردم.. اما خیلی هاشان آن طور نشد که گمان من بود. 
شبی که رفتی، پنجشنبه بود. نزدیک های سحر جمعه. من بعد از نفس آخرت رسیدم بالای سرت. دستت در دست خودم سرد شد.. اما من از ش
هوای تهران امسال برعکس پارسال آلوده نبود :) مراتب خرسندی خود را اعلام میدارم...
+ شروع کردم به خوندن ناتوردشت... 42 صفحه شو خوندم هنوز :) ولی خب به نظر ک خوب میاد : دی 
ملت عشق رو هم بالاخره تموم کردم! و باید بگم که  محشرررررررر بود!
ولی امروز صبح برعکس هر روز نه مراسم دعای مرگ صبحگاهی داشتم نه غر زدم نه حتی الان که می خوام برم سر کلاس دیو دوسر،ناراحتم،البته شاید بخاطر این باشه که شب کلن نخوابیدم و از بی خوابی احتمالا هیچ درکی از اتفاقای اطرافم ندارم:/
نمی دونم والا اگه زنده برگشتم خبر میدم:||||||
دخترکم. عزیزکم. می‌دانم که سه روز بسیار بدی را گذراندی. شاید - یا بهتر است بگویم قطعا - که بدترین رزوهای زندگی‌ات! انگار که همه‌چیز همه‌چیز همه‌چیز، یعنی همه‌ی بدی‌ها و تلخی‌ها، روی دوشت هی افتاد و افتاد و افتاد تا سنگین‌تر از حد تحملت شد. انگار یک آن احساس کردی که واقعا تحمل بار این سختی‌ها را نداری. خودت هم خوب می‌دانی که بحث یکی دو تلخی کوچک نبود که این تلخی‌ها را کم ندیده بودی و اتفاقا این‌بار اصلا تلخی‌های بزرگی هم نبود. بیشتر بحث آ
حالا که با خودم کنار اومدم ، حالا که دارم خودم رو اروم میکنم ، حالا که می خوام خودم باشم و برم دنبال زندگی خودم و تنها برای خودم بجنگم ، چرا نمیذارین؟؟ به خدا که نمیتونین منو درک کنین چرا اصرار میکنین!؟ چرا اذیتم میکنین!؟ خدایا میبینی منو؟؟
۱.از هفت و نیم صبح که مانیا رو رسوند مدرسه راه افتاده..یه ربع پیش زنگ زدم گفت: ده دقیقه ی دیگه می رسم!
#خدای بزرگ هر جا که هست سلامت دارش :)
 
۲.من و بابام و یکی از خواهرم اگه در حد مرگ هم مریض باشیم یه ناله ام نمی کنیم .هر چی درد و مریضیمون بیشتر باشه ساکت تر میشیم دقیقا برعکس مامانم..مامانم از سیصد و شصت و پنج روز سال سرجمع سیصد روزشو مریضه و  هر روز انقدر صدا میزنه و ناله می کنه و به ائمه پناه میبره که  قشنگ چهارده معصومو میاره جلو چشمون..همشون خون
امروز سخت‌ترین امتحان ترممو دادم و حالا نشسته‌م رو تخت، دارم نفس میکشم. یه جایی می‌خوندم که بعضی از کسایی که سیگار میکشن، اونچیزی که در واقع آرومشون میکنه نیکوتین سیگار نیست، بلکه نفس عمیقیه که موقع دم گرفتن می‌گیرن. حالا هم من نشسته‌م و دارم نفس می‌کشم. تا حالا شده بری یه گوشه بشینی و نفس بکشی؟ 
به طور غیر رسمی فاز قرنطینه شدن اصفهان در حال انجام شدنه
ولی نکته جالب اینکه چرا از اول قم را قرنطینه نکردند و حالا هم که باید جدیت به خرج بدند و علنی اعلام قرنطینه کنند برعکس عمل می کنند
هر ماشین با پلاک قم و تهران از 22 مشاهده بشد مستقیما به سمت مراکز قرنطینه فرستاده میشند
از هم وطنان اصفهانی درخواست شده با رویت پلاک های ماشین غیر اصفهانی مراتب را به شهرداری و مراکز انتظامی اصفهان اعلام کنند
و لطفا اگر جون خودتون مهم نیست حداقل به بقیه احترا
 در این رادیو قصد دارم صوت های زیبا و به درد بخور
و کمک کننده به مردم و بلاگری ها را بگذارم تا با شنیدن
آن ها بتوانند زندگیشون رو بهتر کنند.
با شنیدن صوت ها و عمل به آن ها، می تونید بهترین زندگی
و طرز فکر را داشته باشید.
و با شنیدن هر صوت، روحیتون تازه می شه.
اولین صوت: طرز فکر و تلسکوپ برعکس
مدرس و گوینده: آقای محمدپیام بهرام پور
مرجع: سایت بیشترازیک نفر، نیلوفر مرداب

لینک دانلود مستقیم
مدت صوت : 36 دقیقه و 39 ثانیه
 در این رادیو قصد دارم صوت های زیبا و به درد بخور
و کمک کننده به مردم و بلاگری ها را بگذارم تا با شنیدن
آن ها بتوانند زندگیشون رو بهتر کنند.
با شنیدن صوت ها و عمل به آن ها، می تونید بهترین زندگی
و طرز فکر را داشته باشید.
و با شنیدن هر صوت، روحیتون تازه می شه.
اولین صوت: طرز فکر و تلسکوپ برعکس
مدرس و گوینده: آقای محمدپیام بهرام پور
مرجع: سایت بیشترازیک نفر، نیلوفر مرداب

لینک دانلود مستقیم
مدت صوت : 36 دقیقه و 39 ثانیه
باید اعتراف کنم خواستم بشینم تو عید ٩٨ مثه بچه آدم درسامو بخونم
 
 
 
ولى تا امروز دریغا از یه نوک سوزن مطالعه.نع مسافرت رفتیم نع مهمون آنچنانى داشتیم
ولى حقیقتش دست و دلم به کار نمیره یکى دو بار سعى کردم ولى نشد یعنى نشد که بشه
یه احساس غریبى بهم میگه شبِ امتحانى شدم رفت.شاید انگیزه نیست!!! ولى نه من یه مدتِ شروعم طوفانى
بوده بعد گند زدم حداقل تو این چند ماهه اخیر  کاملاً دگرگون شدم  آخه کى اینطوره؟!
شانس ماس ها!!خدایا،همه تغییر خوب میکنن. ا
موضوع این نیست که اگه تو دیگه نباشی، من نمی‌تونم زندگی کنم. موضوع اینه که ... دقیقا برعکس... تو هم با رفتنت ثابت می‌کنی «میشه بری و من هنوز زنده بمونم» و من خسته‌ام از این رفتن‌ها... رفتن‌هایی که هر کدوم‌شون یک بار این واقعیت تلخ رو محکم می‌کوبن تو صورتم.
سلام
من یه دختری هستم که کمتر پیش میاد مسائل مهمی مثل سالگرد ازدواج و تولد و ...، یادم بره. حالا با پسری در آستانه ازدواج قرار گرفتم که برعکس من یه خرده در به خاطر سپردن تاریخ های خاص یا برخی صحبت هایی که از نظر من مهمه ضعیف هستن و  این رو هم خودشون اقرار کردن.
حالا خانوم ها و آقایون با تجربه به من بگین در برخورد با همچین مواقعی که ایشون یادش میره من چه برخوردی بکنم؟، قطعا برخورد بد منظورم نیست چون خودم این رو پذیرفتم، منظورم یه راهکاره که هم ای
سلام
این روزها تلخم... دلگیرم، دلتنگم، دلخورم، متحیرم. آواره ام! تنهام... خسته ام. 
نمی دونم کدوماش درست تره، گاهی همش هستم و گاهی همش رو راحت ندید می گیرم و می خندم! اما راستش آروم نمیشم...
وقتی تو این حالم یا کلا مدتی نمی نویسم، یا برعکس باید بنویسم و بنویسم و بنویسم...
نوشتن باری از روی دوش افکار متراکم ذهنم برمیداره... 
مشکلی حل نمیشه، اما انگار  هر کدوم از این افکار میره سر جاش... از شلختگی ذهنم کم می‌کنه!
حالا شمایید و یک نادم که در حال نوشتن و‌
میگفت برای درک سنگ توالت برعکس شده روی دیوار نمایشگاه، باید تاریخ هنر دونست و با مفهومی به نام امضا آشنا بود، وگرنه که دارن ادا درمیارن اگه تحسینی هم میکنن. خواستم بگم آقا من همین که پای صحبتای شما نشستم هم دارم ادا درمیارم، که خودش در ختم کلام گفت!
مارسل دوشان و نفی زیبایی شناسی و ستایش بی تفاوتی!
این روزا خیلی بیشتر حواسم به خودم هست 
بعد از پشت سر گذاشتن اون همه اتفاق و حساسیتایی که بعدش داشتم حالا هیچی برام مهم تر از ارامشم نیست 
هیچی مهمتر از خودم نیست 
حالا تقریبا از نظر ذهنی دارم اماده میشم برا اینده 
و شاید خوشحال بابت اتفاقایی که سخت بودن اما باید میفتادن تا من تارای امروز و الان باشم
این وسط گرفتار یک سری خاله بازی های بچه گانه شدم.
هرچی می گم به کسی نگید، برعکس میشه.
ماجرای جواب منفی شنیدن این مورد آخر هم تو کل فامیل پیچیده.
حالا خاله کوچیکه اومده میگه این همه رفتید نشده، بیاید برید سراغ دختر فلانی، کلی هم شروع کرده تعریف کردن.
متاسفانه شناختش از اون بنده خدا در حدی نیست که بدونه ۸ سال از من بزرگتره.
اینم محبت های خاله کوچیکه به من که از ابتدای رایج شدن تلگرام تا همین پارسال، تقریبا هرشب باهاش چت می کردم.
و الان فقط یک تشکر
چطور به بچه‌ها لباس بپوشانیم؟
پوشاندن لباس کودک برای خیلی از پدر و مادرهای جوان یک چالش است.
آن‌ها هنوز یاد نگرفته‌اند چطور باید لباس بپوشند و اصلا چرا باید قبول کنند لباس تنشان کنیم!
پوشاندن لباس کودک به بچه‌های کوچک فوت و فن‌های خودش را دارد و با رعایت چند نکته ساده می‌شود این کار را سریع‌تر و ساده‌تر انجام داد و وقت خرید لباس کودک بیشتر دقت کرد.
شرایط را هیجان‌انگیز کنید
بچه‌ها عاشق بازی و شادی هستند پس پوشاندن لباس کودک را می‌توان
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
 
 
 
ادامه مطلب
ساعت 8صبح اتاق دردونه میلیاردرمعروف:
سارا دختر یه دونه ودردونه میلیاردرمعروف آقای
گرجی پور طبق معمول همیشه در خوابی ناز به سرمیبرد وانگار نه انگار که کلاس ودرس
دارد
تابه حال به علت غیبتهای بی جهت وی بارها از
مدرسه اخراج گردیده است نامبرده 3مدرسه تعویض کرده است .یعنی 3مدرسه عذر نامبرده
را
خواسته اند لااقل دردونه یه دونه جناب گرجی پور
درس خوان هم نیست که به دلیل درس خوان بودن وی اورا نگه دارند .حتی پولهای پدر وی
هم نتوانست از اخراج او جلوگیری ب
ساعت 8صبح اتاق دردونه میلیاردرمعروف:
سارا دختر یه دونه ودردونه میلیاردرمعروف آقای
گرجی پور طبق معمول همیشه در خوابی ناز به سرمیبرد وانگار نه انگار که کلاس ودرس
دارد
تابه حال به علت غیبتهای بی جهت وی بارها از
مدرسه اخراج گردیده است نامبرده 3مدرسه تعویض کرده است .یعنی 3مدرسه عذر نامبرده
را
خواسته اند لااقل دردونه یه دونه جناب گرجی پور
درس خوان هم نیست که به دلیل درس خوان بودن وی اورا نگه دارند .حتی پولهای پدر وی
هم نتوانست از اخراج او جلوگیری ب
منم مثل این حبیب توی سریال لیسانس ها و فوق لیسانس ها هستم تا یه زن با هم یه ذره خوب برخورد میکنه میگم این از من خوش ش اومده خوب دیگه شاید آدم های که توی جامعه نبودن زیاد و یه جورایی طرد شدن این طوری هستند.اما خب برعکس حبیب من اون دو تا دوست ندارم
چندوقت پیش آمدم نوشتم به او حسودیم میشود 
حالا اما همه وجودم را حس های مختلف پر کرده دقیقا همان هایی که بخاطرشان حس حسودیم بیدار شده بود 
حالا مستقل تر از همیشه ام
حالا در خودم ترین حالت ممکنم 
حالا به نقطه ای رسیده ام که بخاطرش ستاره های آسمان را نگاه میکنم چشم هایم را میبندم و به این فکر میکنم دقیقا همانی شد که باید میشد 
من ... سه سال پیش اولین کلمه های درباره من این وب را اینگونه آغاز کردم : در جستجوی حقیقت با موهای بافته 
حالا موهایم را باف
خیلی جالبه، ادمها خیلی عجیبن.
 
ادمها فکر میکنن با رای دادن به کسی و مثلا اوردن محافظه کارها به جای لیبرال ها و برعکس چیزی عوض میشه.
 
همه ما در گذشته کارهایی کردیم، اشتباهاتی داشتیم.
ولی وقتی یه نفر توی سی و خورده ای سالگی میره کل وجودش رو سیاه میکنه (و اون طرف وایت هست) و لباس یه قوم خاص به جز قوم خودش رو میپوشه و باهاش عکس میگیره توی مراسم هالویین یا هرچی (که مراسم فان و مسخره بازی هست)، انتخاب کردن و نکردن اون واقعا چیزی رو عوض نمیکنه. حالا این
کاش میموندی خانوم کوچولو کاش حالا که بعد ده سال اومدی میموندی کاش حالا که قلب کوچولوت تشکیل شده بود میموندی کاش حالا که اروم با پاهای کوچولوت لگت میزدی میموندی کاش حالا که شده بودی همه ی دنیای مامان بابات میموندی کاش بودی چشمای مامان وبابات که فکر میکردن همه دنیا تو چشمای تو جمع شده میدیدی کاش میموندی ولباس چین چین صورتیدا میپوشیدی ودلشونا میبردی کاش فقط 3ماه دیگه تحمل میکردی... بمیرم که امشب اخرین شب سه نفر بودنتونه.. بمیرم که امشب باهم نشس
خیلی از مسائلی که سابق بر این به نظرم ارزش بودالان کاملا برعکس شده و در نظرم پشیزی اهمیت ندارن...
و وقتی با آدم هایی رو به رو میشم که اون مسائل براشون مهمه،سکوت میکنم و ازشون دور میشم و تو دلم میگم اونهام یه روزی میرسن به اینی که من بهش رسیدم...
صبح زود، از روستا که گذشتیم، خودش راه افتاد دنبال‌مون. مسیر رو بهمون نشون می‌داد. هر چند که ما نیاز نداشتیم کسی راه رو بهمون نشون‌ بده. اما به هر حال همه واسه‌ش ذوق می‌کردند و متعاقباً اینم هی خودش رو می‌مالید بهشون تا اونا نوازشش کنند. نزدیک من که می‌شد، کف کفشم رو مانع می‌کردم که بیشتر از این بهم نزدیک نشه. تو چشماش نگاه می‌کردم و بهش می‌گفتم که ازش خوشم نمیاد. حتی یه چندباری هم پارس کردم تا بفهمه چه سگی هستم. بعد از ظهر بارون قطع شده بود
درهای جدیدی از علم و بصیرت به روم بازشده و به درجات بالایی از مقام های معنوی رسیدم.خواب دیدم دارم مرکب ماهی یا اختاپوس میخورم.فرق شون رو نمیدونم و حتی حالا با سرچ شون هم نفهمیدم و مهم هم نیست.اما چیزی که خوب یادمه اینه که مزه ش رو تو خواب حس کردم.شبیه هیچ چیزی که تا حالا خورده باشم نبود.حالا یه چیزی دارم که سر کلاس مکالمه ی این هفته که راجع به غذاست ازش حرف بزنم.
بغلم کرد...حرف زد و حرف زد...یه جمله گفتم و سکوت رو ادامه دادم...سکوت و سکوت...حرف میزد و هر چند جمله یبار میگفت من چقدر چرت میگم...حرف میزد و من نمیتونستم حرفی بزنم...درد بود و درد...سنگ بودم...باهمه حرفاش و اشکاش دلم نرم نشد...سنگی بود...سنگی که تو ۲۵ سالگی نبود...و ترس و ترس منو رها نمیکرد...بیمارستان میخواستم و خستگی و فحش...عشق نمیخواستم و اغوش و محبت...احمقانه سنگ ایستاده بودم جلوش...تا وقتی که گفت کاش دکتر نبودی...چه جمله عجیبی...دومین باره یا شایدم چندی
سلام
یه سوال برام پیش اومده 
در روز چقدر احساس تنهایی میکنید. دوست صمیمی یا خانواده به چه اندازه در رفع شدن این احساس دخیل اند؟تا حالا شده فکر کنید انگار تو یه جزیزه گم شدید وقرار نیس حالا حالا ها پیدا بشید 
گاهی اوقات به اندازه ای دلم میگیره که دوس دارم یه شماره رو شانسی بگیرم. مهم نیس پشت خط کی باشه. فقط دلم میخواد باهاش حرف بزنم  بدون اینکه ازم پیش زمینه ذهنی داشته باشه..
بعضی از شعرها را فراموش کرده‌ام. همان قدر که بعضی از خاطرات زنده و شفاف در مقابل چشمانم حاضرند اما از بعضی دبگرشان چیزی جز ابهام و گنگی گیج‌کننده در یادم نیست. می‌گفتند زمانی قوی و قدرت‌مند هستی که توانایی صرف نظر کردن داشته باشی. قدرت رفتن و برداشتن و داشتن اما نرفتن و برنداشتن و نداشتن. اما برای من همیشه نادیده گرفتن چیز قوی‌تری بود، بسیار قوی‌تر از صرف نظر کردن. نادیده گرفتن. نادیده انگاشتن. که در این نادیدگی حتی تو اهمیتی هم برای آن چی
سلام سلام 
خرس خیاط این مدت خیلی چیزها از سر گذرونده و هنوز توی باتلاق اتفاقات دست و پا می زنه اما همه اش بد نبوده و لای به لایش اتفاقات قشنگ و رنگی هم بوده است.  مثل شاخه هایی از درختان که دراز شده اند تا خرس دست بیندازد و خودش را بیرون بکشد. همین می شود دلخوشی برای جنگ با بدی ها و ناملایمات. 
خرس خیاط این مدت چهار کیلو لاغر کرده و حالا کسی جرات ندارد بگوید خرس گنده! 
خرس خیاط این مدت خیاط خانه اش را بیشتر تبلیغ کرده است و خیلی ها فهمیدن واقعا با
روزی کسی بود که از آینده‌های دور حرف می‌زد بدون‌ این‌که بگوید من هستم و می‌مانم.روزی کسی بود که حمایت می‌کرد بدون این‌که بگوید تکیه کن و من هستم.روزی رفت و من ماندم با ناباوری و دخترانه‌های احمقانه‌ای که جابه‌جا شد و بازی گرفته‌شد.
حالا کسی هست که محکم و مستقیم می گوید من هستم و می‌مانم.حالا کسی هست که همیشه حمایت کرده و گرما بخشیده و امن بوده.حالا کسی هست که عمیق است.اما دخترانه‌های ترک خورده‌ی من حالا به هر حرفی بدگمان‌اند و پر از ت
 
 
 
نمیدونم تا حالا شده از خودتون متنفر شده باشین! از اینکه مجبور به تحمل کسی مثل خودتون هستین ناراحت باشین و اعصابتون خورد باشه. تا حالا  شده فقط احساس بیهودگی بکنین. به خودتون نگاه کنین و تو دلتون بگین چقدر بی مصرفی! ای کاش هیچوقت بدنیا نمیومدی. شده اونقدر احساس کسالت و بی حوصلگی بکنین که حتی نای بلند شدن از سرجاتون رو نداشته باشین! از همه ی ادم و عالم فراری باشین و تا اسم مهمون میاد عزا بگیرین. شده هزار بار برنامه بچینین تا روزتون رو طبق بر
چند روز پیش بود.آره.داشتم با خودم میگفتم چقدر بعضیا (از اقوام و نزدیکان) الکی حساسن رو بچه هاشون.اینجا نبرش.اینکارو نکنه.اینو نخوره.بیرون نره که مریض نشه.خودم کارم درسته(گفتگوی ذهنیه دیگه!) که یه ذره هم از این حساسیتا ندارم و بچه هامم هیچ طورشون نمیشه.اصن آخرین بار یادم نیست کی بردمشون دکتر و خیلی هم دیر به دیر مریض میشن.اگرم مریض شدن دیگه خودم رو نمیکشم.بچه اس دیگه.دوره اش بگذره خوب میشه.(حالا میم دقیقا برعکس من فک میکنه).
خلاصه از اونجایی که ای
بسم الله الرحمن الرحیم
الان یکی از حسرت های زندگیم که به شدت به خاطرش دارم رنج میکشم مادر نشدن هست...
غریزه ی مادری به شدت در وجودم داره طغیان میکنه و راهی برای ارضاش نیست
مخصوصا اینکه در محل کارم روزانه هی بچه میبینمو دلم میره...هی قربون صدقه شون میرمو دلم میره
همیشه فکر میکردم اگر اراده خدا بر مادر نشدن من باشه خواهم مرد
حالا ان شاالله منم مادر میشم بلاخره یه روز...
ولی اگر خدا نخواد و نشه میدونم که نخواهم مرد 
خیالتون راحت هیچ کدوممون نمیمیری
غیر از مواقعی که از خواب غش میکنم و در این حالت ممکن است هر حرفی، باید و نباید، از دهنم خارج شود باقی مواقع، موقع تغییر خط افکار، کاملا متوجه می شوم که دارم به خواب می روم. مثلا قبل از خواب به موجودی حیاب بانکی مان فکر میکنم و اینکه چقدر طول می کشد خانه دار شویم. بعد به این فکر میکنم که آنجا میتوانم هر کجای دیوار که دلم خواست را میخ بکوبم. بعد به این فکر میکنم که ۱۰ تا از آن بشقاب های دیواری زیبای دست ساز که توی فلان پیج اینستا دیده ام برای راهروی
آیا قضاوت ها و حرف‌های دیگران درباره یه آدم یا موضوع یا اتفاق در ما اثر داره؟ دید ما رو مثبت یا منفی می‌کنه؟ اگه آره به نظرم باید هر چه زودتر از اون آدم یا موضوع خلاص شیم. چون خیلی هم برا ما مهم نیست. یا خیلی نمی‌شناسیم یا ازش مطمئن نیستیم. مطمئن نیستیم که چقدر برامون مهمه یا میخوایم مهم باشه. انگار تو حرف های دیگران دنبال تاییدیه میگردیم. چه برای نگه داشتن اون اتفاق یا آدم چه برای حذف کردنش.
 
+ من واقعا انقدر نخواستنی بودم اونجا؟ نه بابا. فکر
واکنش یک عنصر مدار به تغیرات جریان الکتریکی یا ولتاژ است که در اثر ظرفیت خازنی یا القایی پدید می آید راکتانس مشابه مقاومت عمل میکند و در برابر تغیرات ولتاژ مقاومت می کند.
راکتانس بر دو نوع است؛
راکتانس سلفی:در راکتانس سلفی در زمان بالا رفتن فرکانس خط مقاومت زیادی از خود نشان میدهد و در فرکانس پایین مقاومت کمتری از خود نشان میدهد،در راکتانس سلفی با عبور جریان از سیم در اطراف سیم یک میدان مغناطیسی ایجاد میشود،در صورت برعکس شدن جریان این میدا
تا حالا دقت کردین...اونموقع بود که وزیرخارجه بی ادب آلمان و نخست وزیر ژاپن طبق پازل آمریکا اومدن ایران و قیمت دلار و سکّه کشید پایین؛  خب؟حالا که اینا تشریفشون رو بردنمجدد قیمت دلار و سکّه طبق پازل آمریکا بازم رفت بالا؛ خب؟حالا دیگه ساده لوح ترین افراد هم متوجه میشن که در داخل ایران و بین برخی مسئولان این مملکت هستن کسانی که خائنانه کاملاً در پازل ترامپ دارن عمل میکنن تا با فشار بر معیشت مردم ایران و شوراندن مردم، کشور رو ببرن به سمت تسلیم د
برعکس دیروز دیر راه افتادم و دیر رسیدم و جا پارک هم پیدا نکردم و خیلی دور پارک کردم و حدود یک ربع بعد مراسم رسیدم.
وقتی رسیدم فهمیدم امروز، جمعه بعد از ظهر مصادف هست با شب هفت حضرت زهرا.
و مراسم شب هفت دعوتی است.
و به عنایت و بزرگواریشون به این مراسم دعوت شده بودم. گرچه دیر رسیدم.
 
دقت کردی همین حالا ، همین لحظه پیرترین سِنی هستی که تا حالا بودی و جوانترین سنی هستی که تا اَبد خواهی بودپس از لحظاتت بی نهایت لذت ببر ، شاد باش ، غمگین مباش ، خلاق باش ، جسارت کن ، بیشتر بخواه ، جلو برو و از خودت مطمئن باش و هر لحظه یادت باشه هم‌ اکنون جوانترین سِن رو داری و هر لحظه بابت این موهبت الهی شکرگذار باشلحظاتتون پُر از باورهای مثبت
بعضی مشکلات هستند که هیچ درمانی ندارند جز گذر زمان.گذر زمان می تواند تلخی ها را به شیرینی تبدیل کند.پس از گذشت زمانی نامعین، همان چیزهایی که برایمان ترسناک بودحالا خنده آور می شوند.همان غوره ی ترشی که دهانمان را گس می کردحالا تبدیل به حلوای شیرین شده است.در ذهن من چنین فرضیه ای مشهود است. زمانی بود که برای چیزهایی اجتناب ناپذیر له له می زدم و حالا همان چیزها برام استهزاآور است.
معصومه باقری
دخترا دیشب با آبجی اینا رفتن روستا.من مخالف بودم ولی آبجی گفت کار دارم اگر میشه بیان که نی نی تنها نمونه.همسر هم گفت گناه دارن دوست دارن برن و این مدت تو قرنطینه و کلاس مجازی اذیت شدن و دیگه اجازه دادیم برن.البته کلاساشون که به همون روال قبل هست و همه ی کتاباشونو با خودشون بردن.دیروز مدام سروصدا می کردن و جیغ شون خونه رو برداشته بود الان که نیستن واقعا جاشون خالیه و دلم تنگشونه.گاهی هم از سکوت زیاد میزنه به سرم.گاهی فکر می کنم از پایین یه صدای
سرباز که بودم هر روز می‌گفتم سربازی تموم بشه فلان می‌کنم چلان می‌کنم. سربازی تموم شد نه فلان کردم نه چلان. هربار که مشغول کار یا درس و امتحان بودم می‌گفتم تموم بشن چیکار می‌کنم چیکار نمی‌کنم. تموم که می‌شدن هیچ کاری نمی‌کردم. برعکس؛ وقتی سرباز بودم بهترین سفرهای زندگیمُ رفتم. وقتی مشغول امتحان و مقاله و پروژه بودم ازدواج کردم! حالا یا سربازی‌ای که رفتم سربازی نبوده یا دانشگاهی که رفتم دانشگاه. ولی این یه قانون نانوشته‌ست که وقتِ زیاد ت
به نظرم
 
مردها بر خلاف ظاهر خیلی زمختشون
 
ادمای خیلی دل نازک، محتاج، demanding and needy
هستن.
 
وقتی بفهمن یه دختری دوسشون داره، از همه چیزشون برای اون دختر میگذرن.
 
وقتی ببینن برعکس
دوسشون نداره ولی اونها هنوز دوسش دارن
نابود میکنن خودشون و دور و برشون رو.
 
این پست رو بخونید. 
+ رامین یه مخاطب مونث داشت، قبلنا براش کامنت میذاشت که : چیه شما پسرا هی سربازی سربازی میکنید! خب ما دخترا هم تو اشپزخونه خدمت میکنیم!!
البته که بنده جر دادم آن دهان را. و البته که رامین خیلی با تربیت تر و خیلی باشخصیت تر از اونه که بخواد در جواب این مخاطباش چیزی بگه. حالا جان کلام اینکه مثل اون خانوم نباشیم. اگر با رویه وبلاگی مشکل داریم، میتونیم نظرات منفی و صد من یه غازمون رو برا خودمون نگه داریم و آنفالو کنیم! آنفالو برعکس
در هرسبک از میکاپ صورت ،رنگ های آرایشی با تناسب خاصی مورد استفاده قرار می گیرند. سبک کلاسیک در میکاپ قاعده کلی در سبک کلاسیک به این صورت است که اگر آرایش چشم ها تند و غلیظ باشد،آرایش لب ها باید از رنگ ملایم و لایت برخوردار باشد.برعکس این اصل نیز کاربرد دارد.بدین معنی که …
با سلام. به دخواست دوستان گل نصمیم به گذاشتن این مطلب گذاشتم در ادامه مطلب با ما همراه باشید!
فقط در عرض هفت ماه بازی «فورت‌نایت بتل رویال» (Fortnite: Battle Royale) توانسته به یکی از داغ‌ترین و پرطرفدارترین بازی‌های جهان تبدیل شود. بازی Fortnite مجانی است و تقریبا در هر کنسول و پلتفرمی از جمله مک‌او‌اس،‌ پلی‌استیشن ۴، ایکس‌باکس وان و آی‌اواس می‌شود آن را بازی کرد. کمی اگر صبر کنید حتی با سیستم عامل اندروید هم می‌توانید روی موبایل بازی Fortnite بزنید.
ا
آمده‌ام بنشینم به حساب و کتاب. آمده‌ام تا یکبار هم که شده، با خود روراست بوده باشم. 
من کِی از لقمه‌ی آماده‌ای گذشته‌ام که حالا توقع گوشهٔ چشمی دارم؟ من کِی از راستی خودداری نکرده‌ام که حالا توقع سربلندی می‌برم؟ من کِی با فرازی به غرور نرسیده‌ام که حالا توقع ناامیدنشدن از نشیب را دارم؟ من کِی فتح خیبر کرده‌ام که حالا منتظر دژهای استوار قلبم باشم؟ من کِی صبر داشته‌ام که توقع عفو دارم؟ من کِی استوار مانده‌ام که حالا انتظار سبکباری دارم
     دیروز زوج جوانی رو دیدم که چقدر خوب و با آرامش فرزند پروری میکردند. بدون نگرانی و مسلط و مادری هم که طبقه پایین آپارتمانشون زندگی میکنه. راحت بچه رو تو اتاق گذاشته بود و پستونک بهش میداد.
    مادری که به مادرش اعتماد داشت و مادر مادری که از مادر مراقبت و محبت میکرد. باوجود اینکه درهمون آپارتمان بود، ۱۰ روزی در خانه دخترش گذروند تا دخترش با آرامش مسلط بشه.
     خانواده نیازی نیست پول خاصی داشته باشه، تحصیلات ویژه ای تا خانواده بشه. یه قلب تپ
میخواستم به کامک پیام بدهم . داشتم به این فکر میکردم که خب حالا که چه?اینقدر متوقع نباش.....ولی یادم رفت.همیشه از خودم میپرسم چرا همیشه اشتباه میکنم.چرا همیشه از کسی خوشم می اید که من اولین انتخاب او نبوده ام.سه سال بود که به مهدیس زنگ نزده بودم تا اینکه خودش زنگ زد و شرمنده ام کرد. گفت دلش تنگ شده.بارها دوست هایم را ندیدم.بارها به ادمهای اشتباهی بها دادم. کامک چیز متفاوتی نبود.برعکس.مطمئنم فاطمه ،مهدیس ، کیمیا ، سحر ،مهسا...حتی یک نفر که اسمش یادم
امروز با یکی از بهترین دوستام در مورد اجرای اول دیشب عصر جدید بحثی پیش  اومد من میگفتم: اخه یعنی چی اونا از لذت زندگی هیچی نمفهمیدن اونا هیچی از لذت چیپس و پوفک نمیدونن اونا نمیدونن وقتی داری با دوستات چیپس مخوری و به اخراش میرسه از ترس جونت کنار میکشی یعنی چی اونا نمیدونن وقتی کل چیپس و بر میداری میدووی و بقیه به دنبالتن یعنی چی اونا نمیدونن اصلا سوس مایونز چه شاهکاری هست اونا به قیمت سلاتمی لذت این زندگی رو از خودشون جدا کردن اونا اصلا نمید
اگر فکر کنی افسرده ای ، افسرده می مانی. اگر فکر کنی ناشادی ، ناشاد می مانی. این فقط چرخش در تفکر است. اگر تصمیم بگیری شاد باشی ، می توانی شاد شوی.
مردم فکر می کنند به این خاطر خوشحال نیستند که دلیلی برای ناراحتی شان وجود دارد. 
واقعیت درست برعکس است : 
ادامه مطلب
سلام
سلام بر همه ی عزیزانی که احتمال میدادم تا حالا حتما آنفالو کرده باشند, اما لطف داشتند و ماندگار بودن...
البته فکر می کنم بعضی ها کلا یادشون رفته بود نادمی هم بود و گاهی می‌نوشت و حالا مدتیه نمی‌نویسه :))
چند مرتبه خواستم‌ دوباره شروع کنم به نوشتن اما نمی دونم چی شد پشیمون شدم...
اما این روزها، بعضی وقت ها، حس خفه شدگی چنان سنگین میشه که ناچارم بنویسم تا کمی راه گلوم باز بشه... حالا سعیمو‌ می‌کنم زیادم تلخ نشه! امید به خدا!
بگذریم... حال دوستا
به طور تخمینی میتوانم بنویسم لعنت خدا بر آنچه که تو را از نوشتن منع کند. حالا که این صفحه را باز کرده‌ام پی برده‌ام. اینجا را دوباره باید سروسامان بدهم. همانطور که خودم را. همانطور که با نوشتن، خودم را. دست‌ها و انگشت‌هایم را به کیبورد سابق، به لغات، به نیم‌فاصله‌ها، به رهایی. این حجم از اجحاف در حق فضایی که پنجره‌ام رو به زیبایی‌ها و دایره‌های دوستی‌ست، به دور از انصاف است. حالا که کنترلی نیست. حالا که من اینجا خود خود سین هستم. اینجا که
چند روز پیش بود.آره.داشتم با خودم میگفتم چقدر بعضیا (از اقوام و نزدیکان) الکی حساسن رو بچه هاشون.اینجا نبرش.اینکارو نکنه.اینو نخوره.بیرون نره که مریض نشه.خودم کارم درسته(گفتگوی ذهنیه دیگه!) که یه ذره هم از این حساسیتا ندارم و بچه هامم هیچ طورشون نمیشه.اصن آخرین بار یادم نیست کی بردمشون دکتر و خیلی هم دیر به دیر مریض میشن.اگرم مریض شدن دیگه خودم رو نمیکشم.بچه اس دیگه.دوره اش بگذره خوب میشه.(حالا میم دقیقا برعکس من فک میکنه).
خلاصه از اونجایی که ای
برخی شنیده ایم می گویند ریشه ی همه ی مشکلات در فقر است، باید این فقر را ریشه کن کرد، اما من می گویم نخیر، برعکس! ریشه ی همه ی مشکلات در ثروت است. باید دید این ثروت های بادآورده از کجا آمده اند، این فساد اقتصادی از کجا پیدا شده است، اگر مسئله ی ثروت حل شود، فقر به خودی خود حل خواهد شد. 
- سخنرانی های لبخند :)) 
+ یه صندلی رهبری خالی نیست برم بشینم روش؟ کیم جون اون خالی شد صندلیش؟ 
خب خب خب همونطور مه شاهد هستید این چندروزه بیانی ها خیلی فعال شدن 
و خیلی ازاونایی که یه مدت طولانی پست نزاشته بودن برگشتن و چراغشونو روشن دیدم 
حالا سوالم از اون دسته ای که بعد یه مدت طولانی برگشتن : حالا مه میرید پست های قدیمی تونو میخونید چه حسی دارید ؟ 
البته اونایی که چند سالی هست روزمره نویسی میکنن هم جواب بدن مولا میری پست دوسال پیشتو میخونی چه حسی داری ؟ تصمیمات و برنامه هایی که اون زمان برای اینده خودت داشتی رو تا حالا شده نوشته باشی
صبح به این امید چشمم را باز کردم که صبح جمعه اس و حالا حالا می تونم بخوابمحس بد و وحشتناکی بود که متوجه شدم امروز روز غیر تعطیلیه و باید به چشمای خسته و پر از خواب اهمیت ندمبلههههه باید از رختخوابم دل بکنم و پیش به سوی کار
خدایا روزی سرشار از خبرای خوب برامون رقم بزن

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها